هستيهستي، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

هستی دنیای مامان

هستی یه دختر باهوش و خوشگل و پر انرژی...

اولين کلمه اي که گفتي

هستي جان هيچموقع اولين کلمه اي رو که به اختيار خودت گفتي يادم نميره ده ماهت بود که داشتم روي پام مي خوابوندمت، برات لالايي خوندم ديدم انگار خوابت نمي ياد، طبق عادت هميشه گفتم ماماني خوابت نمي ياد، يدفعه گفتي ((نه)) فکر کردم همينطوري گفتي دوباره ازت پرسيدم عشقم خوابت نمي ياد بازم گفتي نه، انقدر خوشحال شده بودم فوري گفتم اسي بيا ببين هستي مي خواد حرف بزنه بعد از اون ديگه کم کم تمام کلمه ها رو ياد گرفتي و اولين باري که گفتي مامان انگار بهترين لحظه عمرم بود... انشاالله تمام  مامانهاي دنيا اين لحظه قشنگ و تجربه کنن. ...
3 شهريور 1390

تاب تاب عباسي

هستي جون چند روز پيش با بابا اسي رفتيم، فلکه و توي زمين بازي حسابي بازي کردي، تاب و سرسره وقتي سوار تاب شدي بلند بلند مي خوندي تاب تاب عباسي خدا من و نندازي اگه خواستي بندازي بغل بابا اسي بندازي، بعد رفتيم يه سرسره کوچولو تو بلد نبودي چطوري بايد بياي پائين ولي بعد از 2 بار پائين اومدن ياد گرفتي چطور بايد خودت رو سر بدي مامان قربونت برم، ديشب موقع خواب هي مي گفتي مامان افسون بريم تاب تاب عباسي قرار شد بابا اسي برات يه تاب کوچولو بخره و تو چون اين موضوع رو فهميده هي ميگفتي بابا تاب بخره بزارم اتاقم ني ني ها هم بيان سوار بشن. ...
3 شهريور 1390

سلام عشق مامان

سه شنبه هفته پيش با هم ديگه 3 تايي من و تو بابا اسي رفتيم برج ميلاد، آخه تو برج ميلاد رو خيلي دوست داري هروقت وارد اتوبان همت ميشيم مي گه مامان ميلاد جون و ببين، خيلي قشنگ بود انگار تمام دنيا زير پاهامون بود، يادته اون بالا باد مي اومد تو ميدويدي..  عکس هم ازت گرفتم ولي چون کامپيوتر خونه خراب شده بايد صبر کنيم تا درست بشه بعد عکسهاي خوشگلت رو هم مي زام برات توي وبلاگت عزيزم. ...
3 شهريور 1390
1